چند نکته درباره تشکیل شورای عالی فضای مجازی

وبلاگ خیزران؛

چند نکته درباره تشکیل شورای عالی فضای مجازی

سایت گرداب در روزهای آینده گفتگو با رئیس مرکز بررسی جرائم سازمان یافته پیرامون تحلیل و تشریح حکم امام خامنه‌ای در رابطه با تشکیل شورای عالی فضای مجازی، نحوه مواجهه فعالان سایبری با آن، پاسخ به انتقادات مطرح‌شده و... را منتشر خواهد کرد.
سراب- گاهی اوقات اتفاقاتی می‌افتد که همه رشته‌هایی را که برای یک کار تنیده شده است، پنبه می‌کند. البته الزاما چنین اتفاقاتی بد نیستند بلکه تمام تلاش‌ها و فکرها و کارهای قبلی را در جهتی دیگر می‌اندازند. حکم رهبر معظم انقلاب برای تشکیل شورای عالی فضای مجازی و مشخص کردن اعضای حقوقی و حقیقی آن نیز از جمله چنین اتفاقاتی است که باید آن را به فال نیک گرفت، چرا که سابقه فرمایشات معظم له نشان داده است که بر اساس مسئولیت قانونی خود و تکلیف شرعی‌ای که بر عهده دارند، در جهت حل معضلات نظام جمهوری اسلامی تلاش می‌کنند. یکی از این اختیارات و وظایف قانونی ولی فقیه نهادسازی است که با حکم ایشان، با تاسیس نهاد جدیدی به نام شورای عالی فضای مجازی، در جهت حل مشکلات شدید موجود در فضای مجازی، اقدامات خوبی صورت خواهد گرفت.


ادامه مطلب ...

دیانت آمریکایی

وبلاگ "نون و القلم"؛

دیانت آمریکایی


چنان آمریکا را مذهبی می‌دانند که گویی درباره‌ تمدّنی دین‌دار، سعادت‌مند و آرمانی بحث می‌کنند و تو اگر آمریکا را نشناخته باشی باورت می‌آید که جامعه‌ موعود مدرنیته، مظهر دین‌داری و رستگاری است.

سراب- یک. آمریکا خاستگاهی مذهبی دارد. این جمله را بارها از زبان آدم‌های گوناگون شنیده‌ام. "آفتاب آمد دلیل آفتاب"شان نیز همان جمله‌ روی اسکناس یک دلاری است که In God We Trust. چنان آمریکا را مذهبی می‌دانند که گویی درباره‌ تمدّنی دین‌دار، سعادت‌مند و آرمانی بحث می‌کنند و تو اگر آمریکا را نشناخته باشی باورت می‌آید که جامعه‌ موعود مدرنیته، مظهر دین‌داری و رستگاری است.



ادامه مطلب را بخوانید

ادامه مطلب ...

حکایت این 14 سال و انتخاب‌هایش...

وبلاگ "عقیق"؛

حکایت این 14 سال و انتخاب‌هایش...

رفت چادرش رو از ته کمد لباس در آورد و تکون محکمی داد تا چروک 14 ساله اش کمی صاف و صوف بشه و انداخت رو سرش و راه افتاد که برسه.
سراب- 14سالی میشد که چادر رو کنار گذاشته بود. همه می گفتند "اینم بالاخره فهمید که اینا همه اش حرفه. بالاخره سرش به سنگ خورد. حیف این همه قشنگی نبود هزار لا پنهانش کرده بودی؟ تو جوونی حالا حالا ها باید پسندیده بشی."

خودش هم بگی نگی بدش نیومده بود. حس می کرد سری تو سرا در آورده. گمون کنم تو دانشکده هم چندتا از اون سخنرانی های قراء کرده بود و حسابی براش کف و سوت زده بودند. بالاخره از خانواده با اصالتی بود و همسرش خیلی اعتبار داشت و برای انقلاب هم خیلی زحمت کشیده بودند. این اواخر تو دو سه تا از NGOها هم عضو شده بود. سفر و حضرشون عمدتا با همون ها بود. خلاصه خیلی گل کرده بود. تو انتخابات مجلس ششم هم یکی از فعالین جدی انتخابات بود. رد صلاحیت های مجلس هفتم رو که دید، کارد می زدی خونش در نمیومد. یکی دو بار تو مهمونی دیدم جو رو گرفته دستش حسابی داره می کوبه. گفتم انگار این داره به خودش و خانواده اش بد و بیراه می گه. همسرش نبود و گرنه خیلی ناراحت می شد.........


در ادامه مطلب

ادامه مطلب ...

برادر و خواهر فیس‌بوکی‌ام

وبلاگ "منبرنت"؛

برادر و خواهر فیس‌بوکی‌ام

اگر کمی هم همت می کردی می‌توانستم دستت را بگیرم، از خلخال تا قصرشیرین و مسجدسلیمان تا بوشهر و زابل تا بندرترکمن و چهارگوشه کشور ببرم تا ببینی چه حرارتی درانتخابات بود...
سراب- تویی که در این چند روز انتخابات را تحریم کردی و نوشتی کدام رأی؟ کدام حق و مگر رأی ما دیده می‌شود؟

تویی که در روز انتخابات به استهزاء مردمان کشورمان نشستی و با هزار کنایه بالاخره ثابت کردی اینها عوامند و احیانا گوسفند و ما که خیلی با فرهنگ و فرنگ رفته‌ایم، خیلی بهتر می‌فهمیم.

بله با توام عزیز!
لطفا کمی سرت را از این دنیای عجیب و غریب فیس‌بوک بیاور بیرون! نه! کمی بیشتر!

اگر روز انتخابات فقط کمی سرت را از این فیس‌بوکت که فرندز‌هایش شده‌اند امام و پیغمبرت و پست‌هایش همچون آیات قرآن، بیرون می‌آوردی می‌دیدی که ملت چگونه در صفهای طویل ایستاده‌اند تا رای دهند.

اگر کمی هم همت می کردی می‌توانستم دستت را بگیرم، از خلخال تا قصرشیرین و مسجدسلیمان تا بوشهر و زابل تا بندرترکمن و چهارگوشه کشور ببرم تا ببینی چه حرارتی درانتخابات بود.

چه کنم که فیس‌بوک را همه ایران می‌بینی! نمی‌دانی در اغلب شهرهای ما و از چندماه پیش کاندیداها تک‌تک خانه‌ها را سر زده‌اند و با هر روشی که شده اسم خود را پای برگه رای مردم چسبانده‌اند. کاش می‌شد سیل مردم شهرهای کوچک و بزرگ را در تجمعات تبلغاتی می دیدی... ولی حیف که ندیدی و شاید نخواستی ببینی!

این فیس‌بوک جماعت ایرانی در این ایام دقیقا شده بودند مثل استادیومی که ۲۲ نفر وسط میدان می دوند؛ با هم در خوار و ذلیل  و حقیر و پست نمایاندن خود مسابقه می دهند و چندهزارنفری هم هوارکنان تشویق می‌کنند و شیر سماور و ….

و عجیب‌تر آنکه خیال می کنند این استادیوم یعنی همه ایران!

نمی‌دانم چرا یاد همشهری ساده‌دلمان افتادم که با دیدن ۵۰هزار نفر تماشاگر در ورزشگاه تبریز می‌گفت: آقا بعد از رئال مادرید فقط تراختور بیشترین طرفدار را دارد! اما این همشهری ما که ادعای تحصیل و فرنگ و هزار آخ واوف را که نداشت… داشت؟
 

گزینه‌های روی میز اوباما را با رمز 12/12 به زیر میز کشاندیم!

گزینه‌های روی میز اوباما را با رمز 12/12 به زیر میز کشاندیم!

12 اسفند 1390، سی‌و‌سه سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، پیرمرد مهابادی گفت که آمده‌ام تا گزینه‌های روی میز اوباما را به زیر میز بکشانم...
سراب- 12 اسفند 1390، سی‌و‌سه سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، دختری که 1372.12.12 به دنیا آمده بود، کیک جشن تولدش را ‌آورد تا هم تولدش را جشن بگیرد، هم رأی اولی شدنش را...


12 اسفند 1390، سی‌و‌سه سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، مادری که آن‌قدرها هم حجاب خوبی نداشت، اما دو پسر داشت، 25 ساله و 30 ساله که گرچه آن‌قدرها هم مذهبی نبودند، اما عهد بسته‌ بودند اگر نیاز شد، اولین کسانی باشند که دِین‌شان را به جبهه انقلاب اسلامی ادا کنند.....


ادامه مطلب را بزنید!!!!

ادامه مطلب ...

تمام گزینه‌ها روی میز نیست!

وبلاگ "مبتلا"؛

تمام گزینه‌ها روی میز نیست!

کسی آن بالا دارد فرمان فتح خیبر می‌دهد که چیزی شبیه به ژنرال‌های شما ندارد!
سراب- از کف خیابان انقلاب به کوخ سفید:

اعلی حضرت "اوباما"... کوخ نشین حلقه به گوش!

گمانم در محاسبات شما و اربابانتان اشتباه فاحشی رخ داده! این بار صدای امت ایران نه از صندلی پارک معلوم نیست کدام ملت و نه از دفتر بانک مرکزی که از کف خیابان های اطراف انقلاب دنیا را پر کرده!

برخلاف امید شما من میان این جمعیت بویی از کوفیان نمی شنوم! هرچه هست لبیک است و جان های برکف گرفته شده و تنها اذن جهاد مانده! کسی آن بالا دارد فرمان فتح خیبر می دهد که چیزی شبیه به ژنرال های شما ندارد! ادامه مطلب ...

ریاضیاتِ مرگ...

وبلاگ "برنج"؛

ریاضیاتِ مرگ...

ریاضی‌ام ضعیف نیست، بغض راه گلویم را گرفته.
سراب- دخترک بین قبرها قدم می‌زند و زیر لب می‌خواند نوشته سنگ قبرها را...
گوشه ای به حالِ خود نشسته ام
صدایم می‌زند،  سَرم را بلند می‌کنم...

"خانووووم؟
شصت مِنهایِ چهل و دو میشه چند؟؟ "
سرم را پایین می اندازم، من نمی‌فهمم یعنی چند.


بعد نوشت:
ریاضی ام ضعیف نیست، بغض راه گلویم را گرفته.

بعد نوشت دو:
وای بر هجده ساله هایی که پرپر نشدند...

برنج