ریشه هتاکی‌ها کجاست؟

وبلاگ "دست نوشته‌های یک دانشجو"؛

ریشه هتاکی‌ها کجاست؟

این هتاکی‌ها سیر طبیعی جریانی است که بیش از 100 سال قبل و همزمان با ورود روشنفکری به ایران کلید خورده است.
سراب- اهانت به مقدسات شیعه، موضوع تازه ای نیست. چه از صدر اسلام که در برابر امام معصوم علیه السلام فحاشی می کردند، چه در دوران بعد از آن و چه در سده اخیر.

۴ سال قبل زمانی که "اکبر گنجی" رسما مهدویت را منکر شد و سلسله اباطیل جدیدی را تحت لوای روشنفکری مطرح کرد، مطلبی نوشتم که به بررسی سیر تاریخی و فکری توهین به مقدسات شیعه پرداخته شده بود. در ادامه آن مطلب نیز به نقش برخی انجمن های به اصطلاح اسلامی در برخی دانشگاه ها و حمایت مستقیم و غیر مستقیم آنها از این روند اشاره شد.





ادامه مطلب را بخوانید









وبلاگ "دست نوشته‌های یک دانشجو"؛

ریشه هتاکی‌ها کجاست؟

این هتاکی‌ها سیر طبیعی جریانی است که بیش از 100 سال قبل و همزمان با ورود روشنفکری به ایران کلید خورده است.
سراب- اهانت به مقدسات شیعه، موضوع تازه ای نیست. چه از صدر اسلام که در برابر امام معصوم علیه السلام فحاشی می کردند، چه در دوران بعد از آن و چه در سده اخیر.

۴ سال قبل زمانی که "اکبر گنجی" رسما مهدویت را منکر شد و سلسله اباطیل جدیدی را تحت لوای روشنفکری مطرح کرد، مطلبی نوشتم که به بررسی سیر تاریخی و فکری توهین به مقدسات شیعه پرداخته شده بود. در ادامه آن مطلب نیز به نقش برخی انجمن های به اصطلاح اسلامی در برخی دانشگاه ها و حمایت مستقیم و غیر مستقیم آنها از این روند اشاره شد.

این روزها که بار دیگر منطق روشنفکری خود را در فحاشی به عالی ترین ذوات مقدسه بازتولید می کند و همزمان چند جویای نام جاهل در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، دانسته یا نادانسته از این موضوع دفاع می کنند، بازخوانی این مطلب خالی از لطف نیست؛ با این تبصره که به جای بند آخر و اکبر گنجی، می توان کمی اسامی را تغییر داد اما صورت مسئله هم چنان ثابت است و منطق روشنفکری همان فحاشی است:

اگر بپذیریم روند اوج گیری "توهین به مقدسات" مقارن با آشنایی ایرانیان با غرب و ورود روشنفکری به کشورمان بوده است، نگاهی گذرا بر روند طی شده یک صد سال اخیر در این عرصه، حاکی از آن است که نتیجه عینی و عملی این جریان بیش از همیشه امروز نمود پیدا کرده است.

هتاکی و حمله به کلیات و جزئیات اسلام که به طور خاص به وسیله "میرزا آقا خان کرمانی" قریب به 150 سال قبل آغاز شد، در ادامه به خوبی از سوی افرادی همچون "احمد کسروی"، "حکمی زاده"، "شریعت سنگلجی" و... دنبال شد.

میرزا آقاخان تقریباً نخستین کسی است که به تمامی مقدسات می تازد. از وی به عنوان یکی از پایه گذاران سکولاریزم در ایران یاد می شود. او معتقد بود ریشه اعتقادات دینی، ترس و بیم است و اعتقاد به خداوند، زاده خیالات انسانهاست. پدر زن میرزا آقا خان جانشین "میرزا محمد علی باب"، رهبر فرقه "بابیه" بود و البته استاد میرزا آقا خان، "شیخ احمد احسایی" بود که 14 معصوم علیهم السلام  را حقیقتی واحد به نام "محمدیه" معرفی می کرد که عین خداست و از قضا خویشتن را نیز جزئی از این حقیقت واحد به شمار می آورد.

البته پیشتر نیز میرزا "فتحعلی آخوندزاده" معتقد بود: "اسلام همان عقاید باطله ای است که موجب ذلت ملک و ملت است." نقل شده که روزی میرزا ملکم خان با زیرکی خطاب به آخوندزاده چنین می گوید: "نباید به ایشان (مردم) بگویی که اعتقاد (دین) شما باطل است... تو بدین شیوه ناملایم برای خود هزار قسم مدعی و بدگو خواهی تراشید و به مقصود هم نخواهی رسید. هرکس از ایشان (مردم) از روی لجاجت و عناد حرف تو را بیهوده و دلایل تو را پوچ خواهد شمرد و زحمت تو عبث و بیجا خواهد شد. چرا به دین ایشان می چسبی؟ تو دین ایشان را کنار بگذار و در خصوص بطلان آن هیچ حرف مزن."

در عصری نزدیک تر، افرادی همچون شریعت سنگلجی و علی اکبر حکمی زاده به صورت آشکار اهانت به مقدسات را در دستور کار خود قرار دادند، هرچند بعدها "امام خمینی" رحمت الله علیه کتاب "کشف الاسرار" را در پاسخ به حملات حکمی زاده به ارزش های شیعی و روحانیت شیعه نوشت.

چندی بعد، روند گستاخی ها در اهانت به مقدسات به اوج می رسد و "احمد کسری" پرچمدار نهضت توهین به اسلام می شود. برگزاری هر ساله مراسم کتاب سوزی که در آن مفاتیح و ادعیه دینی به همراه برخی دیگر از کتب سنتی ایرانیان همچون اشعار سعدی و حافظ به آتش کشیده می شد، به همراه ایجاد مذهب "پاک دینی" تنها بخشی از اقدامات دین ستیزانه کسروی به حساب می آمد.

روند دشمنی و اهانت به اسلام طی سالهای پس از اعدام انقلابی کسروی به وسیله فدائیان اسلام نیز ادامه دار می شود. طی سالهای پیش از پیروزی انقلاب، وجود عناصر بهایی در سطوح عالی و مقامات ارشد رژیم پهلوی خود به تنهایی قابل توجه است. اگرچه اشاره به سیر عداوت جریانات چپ موسوم به مارکسیست با مسلمانان به خصوص از سال 54 به بعد نیز باید در مجالی دیگر مورد تدقیق قرار گیرد.

اما پس از انقلاب نیز نه تنها هیچ گاه این جریان متوقف نشد که به عنوان مثال در نخستین روزهای بعد پیروزی انقلاب، "حسن نزیه" از اعضای ارشد نهضت آزادی، احکام اسلام در زمان حاضر را اجرا نشدنی دانست و چندی بعد نیز جبهه ملی، حکم قرآنی "قصاص" را خشن و کهنه معرفی کرد که امام رحمت الله علیه در پاسخ به ادعاهای گستاخانه این طیف چنین فرمود: «یک گروهی که از اولش باطل بودند، من از آن ریشه هایش می دانم، یک گروهی که با اسلام و روحانیت اسلام سرسخت مخالف بودند، از اولش هم مخالف بودند، اولش هم وقتی که مرحوم "آیت الله کاشانی" دید که اینها خلاف دارند می کنند و صحبت کرد، اینها کاری کردند که یک سگی را نزدیک مجلس عینک به آن زدند اسمش را آیت الله گذاشته بودند. این در زمان آن بود که اینها فخر می کنند به وجود او (مصدق)، او هم مسلم (مسلمان) نبود. من در آن روز در منزل یکی از علمای تهران بودم که این خبر را شنیدم که یک سگی را عینک زدند و به اسم آیت الله توی خیابان ها می گردانند، من به آن آقا عرض کردم که این دیگر مخالفت با شخص نیست، این سیلی خواهد خورد و طولی نکشید که سیلی را خورد و اگر مانده بود سیلی را بر اسلام می زد. اینها تفاله های آن جمعیت هستند که حالا قصاص را، حکم ضروری اسلام را غیر انسانی می خوانند.»

اما ارتحال امام در سال 68 بهترین فرصت بود تا افرادی که بعضاً در نخستین روزهای انقلاب خود را انقلابی ترین افراد قلمداد می کردند و با رفتارهای رادیکال و افراطی خویش که با برچسب "اسلام" آن را توجیه می کردند، با تغییرات اساسی در تفکر و سابقه فکری خویش، یادآور رفتار و عملکرد یک قرن پیش روشنفکران قبل و پس از مشروطه باشند.

پس از ظهور اختلافات گسترده در مؤسسه کیهان در اواخر دهه 60، حلقه کیان با هدف رجعت به "روشنفکری" با محوریت "عبدالکریم سروش" آغاز به کار می کند و همزمان در پیگیری اهداف عملیاتی حلقه کیان نیز افراد دیگری همچون "علیرضا علوی تبار"، "سعید حجاریان"، "رضا تهرانی" و... ایفای نقش می کنند. تأسیس همزمان مرکز مطالعات استراتژیک ریاست جمهوری در این زمان به مدیریت "موسوی خوئینی ها" نیز بیش از پیش بر پشتوانه مادی و معنوی دست اندرکاران حلقه کیان می افزاید و سروش که با ترجمه برخی آثار غربی از جمله آثار "کارل پوپر"، خود را در عرصه شهرت می بیند، با طرح "قبض و بسط تئوریک شریعت" سرآغاز مسیری برای یاران روشنفکر خویش می شود که در گذر زمان آثار آن بیشتر آشکار می شود.

همچنین "توسعه سیاسی" که از شعارهای بنیادین جریان دوم خرداد طی حاکمیت 8 ساله اش به شمار می آمد، برای نخستین بار سال 68 به وسیله سعید حجاریان در مرکز مطالعات استراتژیک ریاست جمهوری مطرح و دنبال می شود. توسعه سیاسی که طراح اصلی آن "حسین بشیریه" استاد جامعه شناسی سیاسی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران بود که خود در تعریف آن چنین می گوید: «توسعه سیاسی یعنی دمکراتیزاسیون و دموکراتیزاسیون هم یعنی سکولاریزاسیون.»

بشیریه که طراح و تئوریسین اصلی جریان دوم خرداد و جامعه مدنی به حساب می آمد، در سال 80 موفق به ترجمه کتاب "لویاتان" اثر توماس هابز شد. اما آنچه در این میان جالب توجه به نظر می رسد، اظهارنظر صریح حجاریان، مشاور ارشد خاتمی و شاگرد قدیمی بشیریه پیرامون اثر ترجمه شده استاد خویش است: «ترجمه این کتاب از آن جهت مهم و اساسی است و کار دکتر بشیریه به این لحاظ حیاتی است که بحث سکولاریزم موضوع مورد نیاز ما در شرایط فعلی است» و این چنین سکولاریزم که بیش از یک قرن پیش از سوی میرزا آقاخان کرمانی و... فریاد زده می شد، به وسیله روشنفکران 2 دهه پس از پیروزی انقلاب اسلامی سرفصل می شود.

اما جریان بیمار روشنفکری در ایران که علی رغم گذشت بیش از 100 سال از آغاز آن در کشورمان در دوران اصلاحات به اوج خود رسیده بود، به تدریج نقاب "اسلامی" را از چهره خود برداشته و با وقوع وقایع گوناگون بیش از هر زمان دیگری ماهیت خویش را آشکار می کند.

شاید بهترین مثال، اظهارات ضددینی "هاشم آغاجری" عضو شورای مرکزی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که از احزاب پرنفوذ جریان اصلاحات به شمار می آید، باشد. آغاجری در سخنان 31 خرداد 81 خویش در همدان با عنوان "پروتستانیزم اسلامی" تقلید مقلدان شیعه از مراجع تقلید را "میمون وار" توصیف کرد و با انتساب کلماتی سخیف به روحانیت شیعه و حتی امامان معصوم موجی از اعتراضات را در عرصه مذهبی و سیاسی کشور برانگیخت. این اظهارات گستاخانه منجر شد تا جامعه مدرسین حوزه علمیه قم در نامه ای رسمی که به امضای مرحوم "آیت الله مشکینی" نیز رسیده بود، سازمان زبور را "نامشروع" اعلام کند اما اعضای این سازمان به وجود افرادی همچون آغاجری در میان خود ابراز افتخار کردند. هتاکی های این عنصر افراطی به گونه ای بود که حتی "خاتمی" رئیس جمهور وقت نیز در عکس العمل به این موضوع با صراحت ابراز داشت: «از دشمنان توقعی جز این نیست که روحانیت و مرجعیت را تضعیف کنند اما گلایه این است که تضعیف روحانیت به نام روشنفکری و اصلاح چرا؟!»

اما داستان غم انگیز اهانت به مقدسات مذهبی طی سالهای دوم خرداد سر پایان یافتن نداشت. عبدالکریم سروش که روزگاری از پیشگامان اصلی انقلاب فرهنگی در دانشگاه ها بود، ادعا کرد: «حکومت دینی جلوی رشد علمی مردم را می گیرد»، اکبر گنجی نوشت: "خشونت های روز عاشورا معلول تعارض های قومی و بالاخص نتیجه خشونت پیامبر در جنگ بدر، احد، خندق و... بود"، "حمیدرضا جلایی پور" هدف از انقلاب اسلامی را تنها در تحقق "جمهوریت" منحصر کرد، "احمد قابل" خواستار عدم ممنوعیت "همجنس بازی" شد و "سالار بهزادی" تفکر "شیعه" را موجب انحطاط مملکت دانست، چون معتقد بود تفکر شیعه مانع تحقق "دموکراسی" است.

اما طی سالهای دوم خرداد، نه تنها رسماً و از تریبون های مختلف فریادهای اهانت آمیز نسبت به اسلام ترویج می شد بلکه مدعیان "آزادی بیان" و "منطق و گفتگو" از مناظره منطقی و پاسخگویی پیرامون مبنای سخنان خویش خودداری می کردند. مهاجرانی وزیر وقت ارشاد دولت خاتمی و هم چنین سروش از ایدئولوگ های اصلی جریان دوم خرداد پس از مدت ها کشمکش از مناظره با "آیت الله مصباح یزدی"، استاد برجسته و با سابقه حوزه علمیه طفره رفتند؛ این هنوز از نتایج سحر دولت شعارهای "ضرورت پاسخگویی به مخالف" بود.

متأسفانه طی این سالها دفاتر تحکیم وحدت در دانشگاهها نیز مبهوت ظاهر زیبای شعارهای اصلاح طلبان شده بود. فضای مسموم و هتاکانه روزنامه های زنجیره ای به سرعت برفضای دانشگاه ها نیز تأثیر گذاشت و پس از مدتی کوتاه، برخی تبدیل به پیاده نظام احزاب سیاسی خارج از دانشگاه شدند. غائله 18 تیر کوی دانشگاه تهران نماد استفاده ابزاری از جنبش دانشجویی به وسیله سیاسیونی بود که دانشگاه و دانشجو را بازوی خود می نامیدند و الحق و الانصاف توانستند از این 2 نهاد، بیش از بازو و بال خود، بلکه به عنوان "نقاب" چهره خویش استفاده کنند و حتی ماجرای اهانت به مقدسات در یکی از بارزترین حالات ممکن در دانشگاه های کشور در سالهای ابتدایی جریان دوم خرداد اتفاق افتاد. آنگاه که یکی از نشریات دانشجویی انجمن اسلامی دانشگاه امیرکبیر با پشتیبانی برخی مسئولان وزارت علوم وقت و عضو حزب مشارکت، نسبت به جسارت به ساحت مقدس حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف در قالب یک نمایشنامه تئاتر اقدام کند که موجی از اعتراضات دانشجویان مسلمان را در این رابطه برانگیخت.

هم اکنون دبیر وقت انجمن اسلامی دانشجویان دانشگله امیرکبیر (علی افشاری) به همراه "اکبر عطری" از دیگر دانشجویان فعال در دفتر تحیکم وحدت در دوران اصلاحات، در اکناف کاخ سفید به سر می برند و رسماً از نیروهای اپوزیسیون به شمار می آیند. البته چندی پیش نیز "عبدالله مومنی" از نویسندگان فعلی رسانه های دوم خردادی و سخنگوی سازمان دانش آموختگات دفتر تحکیم وحدت در اظهاراتی گستاخانه گفته بود: «در ایران، مقدسات گاو هستند و من اعتقادی به عصمت امیرالومنین هم ندارم.»

عملکرد انجمن های اسلامی دانشگاه های کشور به خصوص دانشگاه های تهران، شریف، خواجه نصیر، علم و صنعت، علامه طباطبایی، فردوسی مشهد و... نشان می دهد هشدارهای سالهای قبل امام پیرامون نفوذ جریانات افراطی در بین دانشجویان تا چه میزان هوشمندانه بوده است: «ممکن است در همین انجمن های اسلامی هم عمالشان رخنه بکنند و منحرف کنند، با اسم اسلام مسائلی دیگر را پیش بیاورند" و این همان نکته ای است که "ابراهیم یزدی" دبیرکل نهضت آزادی در سال 84 و در جمع دانشجویان انجمن اسلامی دانشگاه تهران از آن پرده بر می دارد: «نباید بگذارید نقاب اسلام از نام تشکل شما برداشته شود» و این سخن مضمون توصیه بیش از 100 سال قبل میرزا ملکم خان به فتحعلی آخوندزاده است که تلویحاً از او می خواهد تا با دین مردم کاری نداشته باشد و با آن مخالفت نکند.

امام اتفاقات آینده را با تیزبینی هشدار می دهد: «خطر آنهایی که با اسم اسلام وارد می شوند و به اسلام اعتقاد ندارند بیش از آنهایی است که اسلام را می گویند قبول نداریم و چهره شان واضح است... باید انجمن های اسلامی دانشگاه ها توجه داشته باشند.»

با این تفاسیر و شواهد تاریخی و فعلی، اظهارات موهن اخیر اکبر گنجی نویسنده محبوب اصلاح طلبان چندان هم تعجب آور و دور از انتظار نیست. اگر وی در آخرین اظهارنظرات رسماً وجود حضرت ولی عصر را منکر و پیش از آن نیز خواستار قانونی شدن همجنس بازی در ایران شده بود، این سیر طبیعی جریانی است که بیش از 100 سال قبل و همزمان با ورود روشنفکری به ایران کلید خورده است. تلاش در جهت سکولاریزه کردن جامعه و تأکید بر نگاه ماتریالیستی در مقابل معنویات، جز به نفی مهدویت و مبانی اعتقادی نمی انجامد. با این حال، آیا سکوت مدعیان پیروی از خط امام و کسانی که هنوز هم معتقد هستند آرمان های امام و انقلاب را قبول دارند، در مقابل اظهارات یار دیرینشان نباید جای تعجب داشته باشد؟!
به کوری دو چشم آن حقیری

که از فرط حقارت بد دهان است

به هر دیوار این دنیا نوشتم

"نقی" زیباترین نام جهان است

دست نوشته های یک دانشجو